می دانم
خاک هیچ زمستانی
سفید نیست
امروز هم
یکی از روزهای
سرد است که باید
روی رد پاهایم راه بروم،
برگردم
و تو پیر شوی،
از سرما ناخوش!
کلاهت را برداری
و من از قصد
تمام زمستان را
پیاده بروم
تا به یاد بیاورم
سالها پیش
حدود همین قدم ها
تو را به خاک سپرده بودم!
درود فراوان
می دانم
خاک هیچ زمستانی
سفید نیست
چون اول اشناییمان است بگویم که من دانش نقد ندارم وفقط احساس ساده خود را در باره شعرهایی که میخوانم میگویم.گاه شعرهای بسیار روان و زیبا و پرتاثیر برای خیل خوانندگان را نمی فهمم و گاهی بعضی شعرها که برای بعضی دوستان کمی پیچیده است را اینطور که شاعرانشان میگویند بد تفسیر نمی کنم.خب پس این از دعوای اولمان.اما ؛ حدود روزهای مردن از ان شعرهایی است که نمی توانم بگویم ساده و روان و صمیمی است نمی توانم بگویم سخت و غامض و غریب.از نظر زبان ساده می نماید.کلمه یا ترکیبی که نامفهوم باشد ندارد.اما کلیت شعر با تو صمیمی و خوش رو و خوش درد دل نیست.میگویید میدانم خاک هیچ زمستانی سفید نیست اما من نمیدانم چرا هیچ زمستانی.مگر میشود که همه زمستانها مثل هم باشند.و اینجا چه چراغ راهنمایی است که من بدانم سفید نیست کدام پیام را میخواهد به من بدهد.
امروز هم
یکی از روزهای
سرد است که باید
روی رد پاهایم راه بروم،
شاعرانه و لطیف است اما من که اینگونه با خود تخیل نمی کنم.
زیباست اما نبض و طنین کوبنده ندارد.در کل می توانم بگویم شعری است با تصویرهای لطیف شاعرانه اما راحت درد دل نمی کند و طنین کوبنده ندارد مثل زمانی که دو دوست همدرد بهم میرسند.تخیلتان - زبانتان و تصویرها یتان بسیار ارزشمند است.رو بسوی اوج دارید.هرچه موفقتر باشید.
سلام ممنون از دعوتتون
در مورد کار باید بگم بعضی از سطر ها شعریتی نداشت
و معمولی جلوه می کرد اما پایاتن قشنگی داشت
ممنون
حدود همین قدمها هم انگار تنها مانده ام . چرا کسی نبود زیر تابوتت را بگیرد ؟
چه زمستونی می شه بهار بدون عشق!
سلام دوست عزیز
ممنونم ازحضورت
بسیار زیبایی می نویسی
اگه دوست داشته باشی می تونیم تبادل لینک کنیم
مرسی از خبر رسانیتون..!
قرار بود شما یه لطف هایی به من بکنین..!هر وقت دوست داشتین ..!من ای دی مو می ذارم..!راستی یه قسمت هایی از این شعرتون برام خاطره زنده کرد..!نه..اصلا انگار یه نفر رو زنده کرد..!
اگر پنجره هم باز شود...
پنجره ای گشوده ام به زیبایی پاییز
و در آن به ناز بهار فکر می کنم
منتظر سبزی قدم هاتان....
شعر قوی و کاملی بود.از خوندنش لذت بردم...حدود همین قدم ها...موفق باشید
سلام:
چرا مسموم شدی؟ احتمالا باز بیرون غذا خوردی؟
شعرات رو همشون رو خوندم: از اردیبهشت لعنتی خوشم اومد.
رضا یه بار بیا خیلی غمگین شعر نگو؛ غمگین بگو. تو کلاستون همه مثل تو شعر میگن؟؟
خیلی دوست دارم بدونم تو گذشته ی تو کیا بودن؟؟ تا اونجایی که من خاطراتت رو خوندم آدم شادی هستی اما شعرات کاملا مخالف خودتن.
چشام داره میره خیلی خوابم میاد.
مراقب خودت باش
سلام.
می دونید اولین برداشت من از خوندن این شعر چی بود؟
شاعر معشوق رو به خاک فراموشی سپرده تا خودشو از نو متولد کنه!خودخودخودشو.
شاید هم اشتباه می کنم.اما اگه اشتباه هم کرده باشم این اشتباه رو دوست دارم.
خب من جواب خودمو گرفتم از این شعر...
رضا جان از شعرت کمال لذت رو بردم خیلی دلنشین بود
چون از ته قلبت بر اومده بود
ارادتمند چرک نویس
سلام رضا جان
کار خوبی بود ولی نه به اندازه کار قبلی
فرم کار خوب بود ولی چیزی که من رو به عنوان یه مخاطب اذیت کرد تعریف و توضیج جزء به جزء تصاویر بود
تو جایی نگذاشتی شاید من اون تصویری که ایجاد کرده با میل خودم تصور کنم یعنی همه چیز از تصاویر سر جای خودشون باقی میماند همان طور که تو دوست داشتی
مانا باشی
و کار قبلی چیز دیگری بود وصعت شعر دنیای شعر خیلی بزرگتر از این کار بود
سلام ... شعر زیبایی بود ... اما غم توش موج میزنه ... مثل دل همیشه بی تاب و بیقرار خودم ...
ممنون که دعوتم کردی ... هماره شاعر باشی...
سلام جناب تهرانی
عذر تاخیر
به نظرم
شعر روان و زیبایی بود
ساده...بی ادعا و محکم
شروع رو خیلی دوست داشتم
می دانم
خاک هیچ زمستانی
سفید نیست
روی رد پاهایم راه بروم
اینها و البته همه شعر
لحظههای خوبی بودند
تبریک و درود جناب تهرانی عزیز
شعر زیبای بعدی شما رو حتما میخونم با کمال میل
ارادتمند
مهران سیدی
با درودو سپاس از دعودتون
بسیار زیباو خواندنی بود
موفق باشید
سلام
مرسی از حضو ر شما
از خوندن شعرتون لذت بردم
نسبت به کارهای قبلیتون یک سر گردن بالاتر بود
موفق باشید
جناب تهذانی عزیز! ممنون که سر زدی. ساده و صمیمی می نویسی . نوعی تازگی چشمگیر در شعر هایتان. وب شما را لینک کردم. پیروز باشید !
سلام
زیبا بود و حسی قوی داشت. تصویرها هم ناب بود و قابل لمس...
کاش صمیمانه تر می نوشتی و بی پیرایه تر...
مرسی...
سلام
شعر بسیار خوبیست.
خوشحالم از حضور گرمت.
باز هم می آیم. سپاس گزارم
این کدام خاطره است که در همه ی روزها و هفته ها و فصل ها در تو تکرار میشود . ترا با خود می برد و گاهی بازنمی گرداند . در هر شعر راهی است که ترا به آن خاطره می رساند و اصلا هر شعر خود ٬ راهی است به خاطره . با هر شعر جنین میشوی و در رحم خاطره جا خوش میکنی . وقت زایش چه غمگینی .
باید روی رد پاهایم راه بروم . برف آن زمستان خاکسپاری هنوز آب نشده است و رد پاها هنوز تازه اند مثل زخمی که مدام نو میشود . شاعر خود را به برف و سرما می سپارد تا خاطره اش را زنده نگدارد . با گذشتن از رد پاها شاعر به زمان گذشته برمیگردد و می خواهد به جایی از خاطره برگردد که هنوز زندگی جریان داشته است و آنگاه به ترفندی که از آگاهی به آینده برمی آید روبروی مرگ بایستد . برگردم و تو پیر شوی .
سلام
راستش را بخواهید همان طور که بقیه هم گفته اند شعر شما ساده و روان است اما این از حسن یک اثر خوب محسوب نمیشه شاعر نباید اثر خود را در حد مخاطب عام پایین بیاره
شما نوشته اید
می دانم خاک هیچ زمستانی سفید نیست
که بدون تقطیع هم می توان نوشت در تقطیع باید کارکرد داشته باشد که در بند بالا تقطیع کارکردی پیدا نمی کند
امروز هم
یکی از روزهای
سرد است که باید
روی رد پاهایم راه بروم،
برگردم
برگردم حشو است چونبرگردم تکرار تصویر "روی رد پاهایم راه بروم" است
در سطر های زیر
و تو پیر شوی،
از سرما ناخوش!
کلاهت را برداری
و من از قصد
تمام زمستان را
پیاده بروم
هیچ اتفق شاعرانه ای نمی افتد و شاعر کاملا رو حرف های خودش را می زند
بند آخر
تا به یاد بیاورم
سالها پیش
حدود همین قدم ها
تو را به خاک سپرده بودم!
بند آخر زیبا ترین قسمت شعر است که شعریت شعر اتفاق افاده است
سلام
کلاهت را برداری
و من از قصد
تمام زمستان را
پیاده بروم
فرصتی برای خواندن بود هجووووووووووم
سلام
این شعرتون با تمام تلخی هاش به دلم نشست
حدود همین قدمها خودم را هم به خاک سپردم...
خیلی این شعرتونو دوست داشتم!
سلام گلم
شعرت را قبلا خوانده بودم و نظرم را گفته بودم اما دوباره از خواندن شعر زیبای شما بهره بردم
سبز باشید
تو از سپیدی حرف میزنی
و من هنوز در فکر اینم
که سفید چه رنگی
از دنیای بی رنگی هایم را اشغال کرده ...!
و از زمستان میگویی
پس بگذار بگویم که من
فصل هایم را هم
در پس آخرین کلام نگاهش
گم کردم ...!
سلام
شعر های شما همیشه به من حس هایی جدا از همه حس هایی که تا به حال تجربه کرده ام وارد میکند . اصلا زبان خاص شعری شما همیشه باعث میشود که به جای تعریف و تمجید یا حتی نقد همیشه بخواهم در جواب شعر هایتان شعری یا چند سطری با احساس بنویسم . مگویند هر شاعر باید زبان شعری خودش را پیدا کند و من احساس میکنم شما موفق شدید که ماهرانه آن را پیدا کنید و به کار ببرید
موفق باشید
یا حق
فضای غمگین شعر در انتها به اوج غم می رسد...
حسی غریب که تنش های درون شعر را به مخاطب منتقل می کند...زیبا بود...
موفق باشید ...
سلام دوست عزیز
شعرهای زیبایت را مشتاقانه و با لذت می خوانم.
شاد و پیروز!
سلام مهربان
در برابر این همه جریان بی سنگلاخ چه می توان گفت جز این که می خواهم همان ماهی باشم که شبی یک بار در مدهای تو غرق شوم بی قلاب و توری که سرم کنند.
واقعن لذت بردم من را یاد رفتن دایی عزیزم انداخت ...
با سپاس
غزل
سلام !
ممنون از دعوتتون.
شعر روان ویکدستی بود .لذت بردم.
می دانم
خاک هیچ زمستانی
سفید نیست
شاد باشی شاعر !
سلام.ساده و با بیانی لطیف که در پس زمینه اش نگاهی شاعرانه به بیداری نشسته،شعری خواندم با موضوع زمستانی که رابطه ی عمیق و واقعی با پیرامون شاعر دارد.و سپاس از دعوتتان.شاد باشید.
سلام شعر زیبا ودلنشینی بود با حال وهوای خاص خودش !موفق باشید
سلام
خیلی خوشحالم کردی که به من سرزدی و خوشحال تر شدم وقتی وبلاگت رو دیدم با آن شعرهای قشنگش.
نمی دونم چرا مدت طولانی می شه که نمی تونم شعر بنویسم فکر می کنی علت چیه؟
ممنون و موفق باشی و سرزنده.بازم بهم سربزن.
آرزو می کنم زمستان آینده روی رد پایتان که راه رفتید به بهار برسید... و البته بهار خوشی ها!
بروزم...
سلام دوست عزیز
ممنون از اینکه به من سر زدی و به خانه مجازی زیبایت دعوت کردی تا نظر کوچک خود را بگویم
در آن جایگاه نیستم تا نقد فنی کنم
اما لطافت کلمات عاشقانه ات را دوست داشتم که با حسی فهمیدنی و عامه سخن می گوید
بیشتر اشعارت را خواندم ولذت بردم .
حالا که
دروغ سیزده وُ
قارقار کلاغ ها
وسوسه آمدنت شده
از کدام پیاده رو،
کنار کدام تیر برق،
روی صفحه کدام تقویم،
منتظر آمدنت باشم؟!
از چشم های تو تا من
یک زمستان برف باریده بود
برای دست هایت
ستاره آورده بودم
اما نمی دانستم
نباید حرفی از تنهایی زد!
ماندگار باشی و نویسا
با اجازه شما را لینک کردم تا دوستان من هم با شما آشنا شوند (دوست نداشتید خبر کنید تا حذف کنم ) و اگر هم دوست داشتید من را با نام خاطر لینک کنید تا از راهنمائی دوستان شما هم بهره مند شوم .
درود
سپاس از دعوتتون
کارتان را خواندم به نظرم آخرش خیلی بهتر از ابتدایش بود. کوبنده و بهت آور...از تصاویر مخلوق شاعر هم توشه ام پر بارتر
کلاهت را برداری
و من از قصد
تمام زمستان را
پیاده بروم
شاعرانه سبز باشید
درود...
اردی بهشت، باران و چهارباغ بالا همگی شعرم را تسخیر کرده اند!
به روزم و چشم به راه نگاه و نقد!
سپید باشی
قربانت عرشیا[گل][قلب][بوسه]
...........
در زمستانت گم شدم! بهار کو؟!
ممنونم از دعوت شما.
اینجا پر از بوی بهار است و پر از ستاره های دور از دسترس که حالا همگی شان در اختیار هر کسی است که مهمان این وبلاگ شود.دست مریزاد از این همه شاعرانگی و قریحه ی پر توان.
سلام دوست عزیز. اثر زیبایت را خواندم. راستش به نظرم خیلی محافظه کارانه بود. این اولین حضور من است و بیشتر برای دفعات بعد.
جناب یوسف زاده عزیز سلام.
ممنون که قابل دونستید خدمت برسم.
خیلی زیبا بود. تکرار رو خیلی زیبا توصیف کرده بودید. امیدوارم که سربلند و موفق باشید.
آرزومند آرزوهای شما سیما.
سلام آقای تهرانی
اول از همه ممنون از اینکه خبرم کردی
و دوم اینکه معذرت از تاخیرم...
شعرتون زیباست
نوعی بوی سپیدی صبح رو میده... عالیه
منتظر آپ بعدیتون هستم
سبز باشید.
رضای عزیز سلام اخر شعر رمانس بدی نداره اما اما من خیلی نتونستم با این شعر ارتباط بر قرار کنم باید در حال بهتری بیام و دوباره بخونم
درود
شعر ارزنده ای خواندم
ممنونم که سرزدید بازبه شما سرمی زنم
به روزشدید خبر کنید
بدرود
رضا جان سلام
خاطره ای غم انگیز را چه زیبا سرودی آخر شعر قطرات اشکم را جمع کردم ........... تو زیبا می سرایی /اما من درآن سروده هنوز گیر کرده ام چه خاک سفیدو سردی .......... برایت بهار آرزو می کنم ........... برقرار باشی و پایدار
سلام
ممنونم از بازدید و دعوتت...
سیالی ذهن و قلم
کلماتی بکر و دست نخورده
و امتدادی که خواننده را تا ... می برد
حدود همین قدمها
تورا به خاک سپرده بودم
زیباست
درود بر رضای گرامی
دوست همشهری...!
چند تا از شعرات رو خوندم و خوشحالم که با شاعر توانایی مثل شما آشنا شدم
حدود روزهای مردن هم که آپ جدیدت بود بسیار عالی بود
امروز هم
یکی از روزهای
سرد است که باید
روی رد پاهایم راه بروم،
لذت بردم
پیروز باشی
سلام عزیز
به روزم[گل]
سلام دوست خوبم
ممنون از دعوتت
خواندمت
شاد باشی
یا علی
سلام!
جناب تهرانی خواندمتان
شعرتان را دوست داشتم
.
تا بعد
سلام
ممنونم که نظرات وبم رو باز و بسته کردی !
خوندم!
چقدر تلخ
وعمیق
مانا باشید