معاشقه با سایه!

این کابوس هم تمام می شود
مثل بغضی که در عکس هایم بود
کنار دیواری تاریک
و موهای بافته شده ات
که بوی باران گرفته بود
اما قدم که می زنم
شناسنامه ام تمام می شود
نمی توانم آرام باشم
و تو تمام خواب های کودکی ات را
برای رسوایی من

روسیاهی خودت...
آشفته که می شوم
مشکوک نگاهم می کنی!
باور کن!
جز این پیراهن و
موهای بلندم
کسی در زندگی ام نیست!