اواخر یکی از این روزها میآیی موهایم را شانه میزنی تمام ساعت ها را برای پنج غروب کوک میکنی و من برای آخرین بار گریه می کنم خواب هایم سیاه می شوند خورشید در تمام خیابان ها غروب میکند و تو برای همیشه میروی! بعداز ظهر یکشنبه است نامه هایت را به همسایه بالایی داده ام و با تمام ترسی که دارم به انتهای خیابان قبلی فکر می کنم! |