باشد که از سرم گذشته است!

 تقدیم به عطیه عزیز

 

حالا که 

دروغ سیزده وُ  

قارقار کلاغ ها 

وسوسه آمدنت شده 

از کدام پیاده رو، 

کنار کدام تیر برق، 

روی صفحه کدام تقویم، 

منتظر آمدنت باشم؟! 

باز نفس بزنم 

میان این همه کوچه 

چقدر آسمان را نگاه کنم 

تا هوا خیس شود! 

 

حالا 

که با رابطه مجهول وُ 

دست های بریده ام 

گوشه خیابان های بی عابر 

انتظارت را می کشم 

تکه هایم،تکرار می شوند وُ 

می بینم 

آب از سرم گذشته است!